Thursday, October 1, 2009

ادبياتمان بوی قرمه سبزی می دهد

در وبلاگ «صد روز تنهايی» داستانی نوشته ام که به خيالم ستون های ادبيات داستانی را سه چهار انگشتی جابه ‏جا کرده است.چند روز است به جيگرزا(کسی که جيگر می زايد/ منظور مرواريد است) می گويم برو داستانم را بخوان و نظرت را بگو اما هميشه بهانه می آورد که سرش شلوغ است و وقت نکرده داستان را بخواند.امشب ديگر روی ترش کردم که "عيال(زن و فرزندان,اهل منزل/منظور مرواريد است) تو برای من در طول بيست و چهار ساعت , يک ربع هم وقت نداری!؟" و ايشان(ضمير شخصی/منظور مرواريد است) فرمودند: پس قرمه سبزی که امشب خوردی چی بود؟
حالا من اينجايم , غرق در تفکر برای يافتن رابطه ميان ادبيات و قرمه سبزی
پانوشت: در اين شات نيما جان در بغل منزل(فرو فرستاده شده/منظور مرواريد است) شير تناول می فرمودند

4 comments:

  1. با مزه بود
    .
    .
    دیگه گذشت امین آقا،پدر شدن فکر کردی به این آسونی هاست
    .
    . دو تا خواهرزاده دارم،خواهرم طفلی برای خودش یک ربع که هیچی،پنج دقیقه هم وقت نداره
    .
    فکر کنم بهتره داستانت را هم برای خانوم و هم نیما جان بلند بخوانی، این طور در وقت هم صرفه جوئی میشه
    .
    .
    راستی قول عکس داده بودی از گل پسرت

    زنده باشه
    زیر سایه پدر و مادرش

    ReplyDelete
  2. فی الواقع ادبیات صد سالی می شود که بوی قرمه سبزی می دهد، درست از همان زمانی که میرزاده ی عشقی ها و ایرج میرزاها و شمس کسمائی ها و لاهوتی ها و کلی "های" دیگر، چشم باز کردند و دیدند وسط معرکه ی مشروطه خواهی از کله ی مبارکشان دود که چه عرض کنیم، بوی قرمه سبزی به پاشده. در این وسط جنابعالی البته کله ات بوی چیزهای دیگری هم می دهد (لطفابگذارید این دهان مبارک بسته بماند). و اما نکته ی قابل ذکر در این میان ارتباط میان قرمه سبزی و ادبیات نیست ( اگر چه رابطه آنرا هم برایتان مکشوف کردم که ابهامی نمانده باشد) در این رابطه نام برده ( فلک زده ای که در پی اصابت ضربه ای ـ چیزی مکافات همسری شما را قبول کرده / منظور همان مروارید خانم است ) اشتباه فاحشی نموده. ایشان بایستی آستین دست راست را با دست چپ بالا زده و سوال می فرمودند: به روح اعتقاد داری ؟؟؟

    ReplyDelete
  3. قرمه سبزی سرچ کرده بودم که به اینجا رسیدم و جالب که به جای عکس بشقاب قورمه، عکس پروفایل شما رو دیدم
    !!!
    جالب بودن دیدن یک آشنا
    نشسبتا آشنا

    ReplyDelete
  4. با احترام به بیان صادقانه تان
    من فکر میکنم که زندگی زناشویی،قبول اصل "جمع اضداد"است.زیرا که هیچگاه دوانسان نمیتوانند دارای همسویی علاقه ها و نگرشها باشند.هرچند که آن آرزوییست.هنر ارتباط و دموکراسی به گمان من از همین خانواده و از وجود عشق و پایداری در رسیدن به اهداف مشترک در تنگاتنگ همین تناقضات نشات خواهد گرفت.چیزی که جامعه جوان ما به واسطه ضعفهای بیشمار مهارتی خویش در ارتباط و نیز ناتوانی در حل مشکلات عدیده ی اجتماعی ،در ناخودآگاه خود به سمت تجرد و نوعی دیکتاتوری در حال حرکت است.زیرا که از دشواری و آینده نگری همواره محروم بوده ایم و ناامید و ترسیده از گذشته ها همواره با نگاه به آینده از حال غافل مانده ایم.

    ReplyDelete